سلام خدا جونم. سلام دنیای قشنگم.

حس می کنم هر روز دارم بزرگ و بزرگتر میشم.(نه جسمی و سنی ) از لحاظ حسی و فکری و عقلی و تجربه و قدرت. این روزا دارم سعی و تمرین می کنم کمتر از کسی ناراحت و خشمگین بشم، یا اگر هم بشم، سعی می کنم زودتر حالم رو خوب کنم و کمتر توجه کنم. دارم با خودم برای خودم زندگی می کنم، حسم بیستر مستقل شده، خانمی شدم برای خودم. دارم جهت میدم به زندگیم. دارم هدفمند میشم، دارم تلاش می کنم درست در مسیر هدف هام قدم بذارم و محکم باشم. بیشتر با خدای جانم حرف میزنم حسش می کنم. دارم سعی می کنم بیشتر از داشته هام و زندگیم لذت ببرم. بیشتر به دنیا عشق و توجه بدم، اما در عین حال از خودم نگذرم و اول از همه توجه ام به خودم باشه. اولویت زندگیم خودم باشم. بیشتر خدام رو شکر می کنم برای این همه حس خوب. ممکنه خیلی چیزها اونی نباشه که می خوام اماااا نمیذارم حال خوبم دستخوش چیزی بشه.

جمعه رفته بودیم عروسی خواهرزاده ی زن داداش. با مامانی و خواهری و دختر خاله ها، خیلیییی هم خوش گذشت شکر خدا. خیلیییی رقصیدم. خیلییی زیاد. با دختر دختر خاله جان بیشتر. یه دی جی با حال خوشگل با نمک داشتن که نگو. چقدر ازش خوشم اومد از همون اول که دیدمش. اگر پسر بودم حتما یه رلی باهاش میزدم.   به دختر خاله گفتم از خودش و تیپ و هیکلش، خوشم اومده من امشب کاری می کنم بیاد پایین باهام برقصه. که بالاخره هم موفق شدم. اومده بود پایین اومد سمتم باهام رقصید. لامصب خیلی هم قشنگ می رقصید. بعدشم رفتم شماره اش رو گرفتم و با دختر دختر خاله جان برای کلاس رقص باهاش حرف زدیم. وای که چه جیگری بود عروسک پر عشوه.  خلاصه که خدا رو هزار مرتبه شکر خیلییی خوش گذشت. آخر شب هم به اصرار زن داداش موندیم توی مراسم آخر. یعنی توی تون جمع همه فسقل بودن، دخترا و پسرا همه.  یعنی یه نفر هم سن و سال ما نبود. شایدم بود اما من حواسم به رقصیدن بود و ندیدم.  وااالللاااا. آخرا دیدم یکی پایین استیج با کراوات قرمز چند باری نگاهش توی نگاهم گره خورد، منم که مغروووور سرمو برگردوندم. وااالللااااا. چه معنی داره. 

کلا عروسی حالمو خوب می کنه. شادی حالمو عالی می کنه. خدایا شکرت. الهی عروس و داماد خوشبخت و عاقبت به خیر بشن کنار هم تا ابد.

دارم سعی می کنم تمرکز کنم روی زندگیم. اگر اطرافیان بذارن. نمی فهمم چرا باید کارهای خونه و رسیدگی به برادرزاده و درساش با من باشه تا حدودی؟؟؟ مادرش یه جورایی واقعا مسئولیت پذیر نیست. واللاااا به من چه آخه. اه اه اه. تا یه حدی من لطف کنم، باقیش واقعا اذیتم می کنه. خدایی دلم برای بچه میسوزه وگرنه عمراااا انجام بدم. والا تا تونستم سعی کردم کارم روی دوش بقیه نباشه، اما بعضی ها واقعا شورش رو در میارن. مثل داداش کوچیکه. تا خودم توی خونه تنهام حالم با خودم عااالیه، اما وقتی اینا میان اعصابم میریزه به هم زن داداش خیلی پر حرفه و گاهی روو اعصابمه. نمی تونم بهشون زورکی محبت کنم. بعد از جریان اون خواستگاری تقریبا کمتر حرف میزنه باهام و کمتر پیله می کنه. نمیدونم از خجالتشه یا از من می ترسه.  والللاااا یه کمی باید بترسن دیگه بلکه من راحت باشم. 

شایدم فکر می کنن من افسردگی دارم. چون خیلیییی کم حرف میزنم باهاشون. اما غافل از اینکه من توی خلوتم خیلیییی حالم خوبه و شادم. تازه من دلم می خواد با اونایی که دوست دارم حرف بزنم. با هرکسی خیلی حرف نمیزنم. اتفاقا مثلا دوست دارم با خواهری حرف بزنم، با دوستایی که دوستشون دارم. نه با هرکسی. اینه که شاید حس کنن من خشن و غمگین و افسرده ام. چه بهتر. 

چند وقته سعی دارم کمتر تعارف کنم و حق خودمو ندیده نگیرم. دارم تلاش می کنم رک باشم تا جایی که کسی اذیت نشه. دارم میبینم به وضوح که منطقم داره غلبه می کنه به احساسم، و دیگه مثل قبل قربون صدقه همه نمیرم. برای همه دلمو خرج نمی کنم. و این هم یکی از نشانه های بزرگ شدنمه. 

خدایا کمکم کن نذار احدی از من دلگیر باشه، می دونی که نمیخوام کسی رو به قدر نگاهی حتی اذیت کنم، اما با بعضی ها واقعا نمی تونم حال خوب داشته باشم. اما کمکم کن. خدایا کمکم کن.

خدایا جانا شکرت برای همه ی حس های خوبی که ازت دارم. شکرت برای همه ی داشته ها و نداشته هام. الهی به اندازه ی بزرگیت شکرت. 

اللهم صل علی محمد(ص) و آل محمد(ص).

اللهم عجل لولیک الفرج.

دختر ,خیلیییی ,شکرت ,واقعا ,خیلی ,داداش ,دختر خاله ,دوست دارم ,شکرت برای ,دختر دختر ,برای خودم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

09196638253 فلزیاب برتر | خرید و فروش برترین گنجیاب های جهان 09196638253 فلزیاب حرفه ای | خرید و فروش طلایاب های حرفه ای فیلم و سریال امشب دانلود|دانلود رایگان فیلم و سریال با لینک مستقیم اموزش زبان های برنامه نویسی پایگاه اطلاع رسانی روستای برگه کهربا رنگ برترین دانلود